در فصل نخست نشان داده شده است، کماطلاعی از «علوم اجتماعی» و کمتجربگی در «روابط انسانی» نخستین حقیقتی است که یک جوان باید بدان التفات یابد و برای تبحر یافتن در آنها «باور» کند که نیازمند تمرین و تفکر است.
یک جوان جویای نام، خوب است که پیش از فراغت از تحصیل و آغاز هر شغلی به اندازه کافی درباره آینده شغلی خود بیندیشد و همه چیز را به قضا و قدر وانگذارد. فصل نخست این کتاب میکوشد پایه بینش شما را نسبت به «کار» متحول کند!
عادت نداشتن به «نگارش» و نداشتن «برنامهریزی»، دومین ایرادی است که باید برای رفع آن بکوشید. برای راهاندازی هر کسبوکاری لازم است تا برای خودمان برنامهای داشته باشیم. بدانیم چه منابعی در اختیار داریم؟ چقدر فرصت داریم تا به اندازه مشخص و از پیش، تعریفشدهای از پیشرفت برسیم؟ و بتوانیم تصور درستی از مسیر حرکتمان را در آینده ترسیم کنیم. فصل دوم این کتاب میکوشد خواننده علاقهمند را با طی کمترین مسیر، به چنین هدفی برساند. به این ترتیب او قادر خواهد بود تا در مرحلهای از مسیر، عملکرد خود را بسنجد و در صورت نیاز، آن را تصحیح کند.
سومین مانع، اصلاح جهت فکری از حالت «متوقع» بودن برای حمایت، به حالت «منطقی» بودن برای تقسیم سود با یک شرکت سرمایهگذار است. این سازوکاری است که در همه کشورهای پیشرفته صنعتی وجود دارد و غولهای تجاری بزرگی مانند گوگل از این بستر، سر برآوردهاند. به نظر میرسد مفهوم «سرمایهگذاری خطرپذیر» در کشور ما حتی برای پژوهشگران و نوآوران نیز مطلبی جدید و ناشناخته باشد که فصل سوم این کتاب میکوشد مفاهیم پایه آن را بسیار مختصر و مفید برای مخاطب فرهیخته ولی کماطلاع، توضیح دهد.
پس از طی کردن 3 گام پیشین، نوبت آن میرسد تا کسی که برای راهاندازی کسبوکارش به اندازه کافی ایدهپردازی کرده و چند سالی هم در عمل با شاگردی کردن نزد استادانِ آن فن، افکار نخستینش را به بوته آزمایش نهاده و فوتهای کوزهگری را آموخته است و از طرف دیگر، برنامه مدونی هم بهعنوان نقشه راهش ترسیم کرده، پس از اصلاح طرز فکرش و حذف توقع «حمایت» بیچون و چرای دولتی از ایدهاش به مشارکت دادن یک صندوق «سرمایهگذار» در سود آینده فعالیتش و زمینهچینی برای تولید یک محصول یا ارائه یک خدمت بپردازد. سپس نوبت آن میرسد تا برای حاصل کارش بازاریابی نماید و بتواند با فروش آن به خلق ثروت و ارزشآفرینی دست یابد.
تا آنجا که به سوابق مخترعان ایرانی مربوط میشود، تبدیل دانش به فن، چندان مشکل غیر قابل حلی برای ایشان نبوده است و جوانان ما در تبدیل اندیشه خود به دستگاهی که کار کند توانمند بودهاند ولی بزرگترین مشکل نوآوران و صاحبان ایده آن است که طرح اولیه خود را بهگونهای «تجاریسازی» کنند که قیمت تمامشده آن «صرفه اقتصادی» داشته باشد تا بتوان آن را به بازار مصرف عرضه کرد و در برابر رقبا تاب آورد.
مشکل عمده دیگرِ یک جوان تازهوارد به فضای کسبوکارِ خصوصی، آن است که او فقط متخصص همان دانشی است که بهکمک آن، محصولش را تولید کرده یا خدماتش را سازماندهی کرده ولی کمترین اطلاعی از مفاهیم بازاریابی و روش ارائه محصول به بازار ندارد! فصل چهارم این کتاب به ما میآموزد که فروختن، یک هنر است که همه افراد به صورت ذاتی از آن برخوردار نیستند؛ بنابراین لازم است تا فنون این علم، آموخته شود.
با سلام .کتاب بسیار خوب و مفیدی است از زحمات شما تشکر میکنم.
با سلام تشکر از نطرات دلگرم کننده شما