وبلاگ گروهی دانشجویان کارشناسی ارشد کارآفرینی پردیس دانشگاه خوارزمی ورودی سال 1392
درباره من
با سلام و درود بر همه ی کارآفرینان به ویژه کارآفرینان عزیز پردیس بین الملل دانشگاه خوارزمی.
هدف از ایجاد این وبلاگ گروهی، فراهم نمودن فرصتی برای یادگرفتن و یاد دادن است. فرصتی برای بهره مند شدن از اندیشه های خلاق و مجالی برای پرداختن به موضوع کارآفرینی که اکنون به عنوان ضرورتی مهم در امر آموزش مطرح است. از این رو از همه دوستان دعوت به عمل می آید تا نوشته ها، تجربیات، یافته های پژوهشی، فیلم ها و تصاویر مرتبط با کارآفرینی را در این وبلاگ به اشتراک بگذارند.
ادامه...
هوای گریه …دارم… آقای پاشایی غمگینمان کردی…عمییییق! چه دوست تر داشتم اگر خدا حکمتش را بر شفای او قرار میداد تا دلخوش باشیم که دعای ماه رمضان و محرم امسال ما مردم او را احیا کرد… ولی باید بگویم خدایا تو خواستی از ماه رمضان که با ترانه اش بغض کردیم تا همین ۱ روز پیش…هر کسی مثل من که خیلی نمیشناختمش هم طرفدارش شود و از تو ملتمسانه برای او دعا کند…شاید در چنین روزهایی در بین این همه نگاه و توجه و دعا..آمرزیدیش و بعد به سوی خودت بردیش… دیگه با صداش و آهنگاش نمیتونم جلوی بغضم بگیرم…
بیا تا قدر هم دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم چو مومن آینه مومن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم فسون قل اعوذ و قل هو الله چرا در عشق همدیگر نخوانیم غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم کنون پندار مردم آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده کاکنون همانیم خمش کن مرده وار ای دل ازیرا به هستی متهم ما زین زبانیم
هوای گریه …دارم…
آقای پاشایی
غمگینمان کردی…عمییییق!
چه دوست تر داشتم اگر خدا حکمتش را بر شفای او قرار میداد تا دلخوش باشیم که دعای ماه رمضان و محرم امسال ما مردم او را احیا کرد…
ولی باید بگویم خدایا تو خواستی از ماه رمضان که با ترانه اش بغض کردیم تا همین ۱ روز پیش…هر کسی مثل من که خیلی نمیشناختمش هم طرفدارش شود و از تو ملتمسانه برای او دعا کند…شاید در چنین روزهایی در بین این همه نگاه و توجه و دعا..آمرزیدیش و بعد به سوی خودت بردیش…
دیگه با صداش و آهنگاش نمیتونم جلوی بغضم بگیرم…
بیا تا قدر هم دیگر بدانیم که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مومن آینه مومن یقین شد چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا به هستی متهم ما زین زبانیم